#کمال_همنشینی
کمال همنشینی
قبل ترها وقتی که شب از نیمه میگذشت، تقریبآ میشه سحرها که وقتی چشم های شهر به خواب میرفت و آرامشی دل پذیر و روح افزا فضا رو پر میکرد، می اومدم تو حیاط خونه و رو به ستاره گان درخشان رقصان در آسمان میکردم و خدا رو طوری لمس وحس میکردم عین دوستی که دست دور گردنش انداختم و باهاش راه میرم؛ همین که ب ‘ بسم الله رو میگفتم باهاش خودمونی میشدم مروارید های ریز و درشت از اقیانوس بیکران بر پهنای صورتم سرازیر میشد و هرچی گرد و خاک بر شیشه چینی قلبم نشسته بود رو با خودش میبرد!؛
اما الآن از این خط وخبرا نیست
آیا به خاطر اثر پذیری گناه برمن است؟ یا من بر گناه اثر کردم؟
عین اینکه میگن کمال همنشینی در من اثر کرد. امروز بعد از اتمام وقت مدرسه زدم بیرون و راهی خونه شدم همینکه به خروجی درب حیاط مدرسه رسیدم صدای دانش آموزان پسر جلب توجه کرد در نزدیکای مدرسه دخترونه یک دبستان پسرانه هم هست که همزمان باهم زنگ خونه میخوره
وقتی صورتم رو برگردوندم عه درست می بینم یا چشام درست نمی بینه به خاطر نور آفتاب، وقتی دوباره چشام درست گرد کردم بله متاسفانه دوتا از دانش آموزان دختر کلاس ششمی در کمال ناباوری سگ بغل کردن و سرخوش رو خیابون قدم میزنن یه سر متاسف باری به دانش آموزی که تازه چند وقت پیش میگفت خانم من دیگه نماز خون شدم و حجابم رعایت میکنم کمال همنشینی در او اثر کرده و شده همپای اونیک پایبند به هیچ اصولی نیست،
دو مسیر خونه با خودم فکر میکردم و یکی، دوتا که مگر معاویه سگ باز نبود؟؟
#به_قلم_خودم
#جوال_ذهن
#برای_نقد