سخن گفتن از زبان اشیا
یه گوشه ایی از خونه بدون سروصدا اسکان دارم وحکمت اینکه صورتم رو به قبله کردن رو کشف نکردم شایدم علت بر این هست که میگن اشیاء هم تسبیح خدارو میکنند راضی ام از زندکی آدمای پر جنب و جوشی نیستن که از دست شون سرسام بگیرم اما گاهگداری از صدای بلند تلویزیون سر درد میگیریم آخه زیاد به صدای بلند عادت نکردم ویه وقتایی که نوه ها میان دیدار مامان بزرگشون یکم اذییت میشم اما خوشم میاد ازشون دونفری خواهر،برادری بهم حمله ور میشن طوریکه یکی از دوندنام رو شکستن اما دلم راضی نشد گزارش بدم به مامانشون درد و تحمل کردم آخه سنی ازم رفته دیگه هوا که گرم و سرد میشه یه آب ریزش بینی کوچولو هم سراغم میاد وجدیدا کمر درد دارم شبا از خواب میپرم حدس میزنم دوتا از مهره های کمرم سائیده شدن
خواستن جای من یکی دیگه رو بیارن از وقتی شنیدم افسردگی اومد سراغم چکار کنم چند ساله باهاشون زندگی می کنم وابسته شدم بهشون اما خدا خیر بده مادره رو که اصلا نمیزاره یک لکه رو بدنم بیفته از بس تمیز میکنه همین فرجی شد که باز کنارشون به زندگیم ادامه بدم؛؛؛
#به_قلم_خودم
#چالش_نوشتن