جمعه های انتظار

  • خانه 
  • تلنگر ♥️#خدا_جان  معرفت مهدوی  آرامش رسیدن به خدا داستان  
  • تماس  
  • ورود 

نوشيدني مدهوش

03 اردیبهشت 1403 توسط ذاكري

اواخر خرداد ماه که از یه سفر چند روز ه بر میگشتم آفتاب به شدت تابان و سوزان بود و اون وسط آسمان آبی بیکران چشم نوازی میکرد واز بس به سروکله ام تابیده بود شده بودم عین کویر بی آب و علف وهلاک از تشنگی و دلم لح لح میزد واسه‌ی یه جرعه ی آب خنک تلفنم که زنگ خورد دیدم آبجی خوشگله است فقـط بهش گفتم ورودی روستا به استقبال م بیا با کلمنی از اب ویخ که جیگرم ازش دود بالا میاد وبو سوختگی به خود گرفتم 😩 به محض اینکه بند در حیاط رو کشیدم مگسی هم تو حیاط پرسه نمیزد از موقعیت استفاده کردم یه دوشی گرفتم ویه راست رفتم سریخچال همه در خواب ناز بودن و من بی تاب یه جرعه اب 😅 خلاصه در یخچال و که باز کردم بدون هیچ تعللی کمر پارچ آب رو شکستم بطوریکه جیغ اش در اومد آخیش مدهوش شدم بدون سروصدا زیر کولر خوابیدم طوریکه هیچ کس بوئی از اومدنم به خونه نبره بعد از گذشت چند ساعتی دیدم همهمه است بالا سرم عین میتی که در حال احتضار باشه 😁 نکنه مُردم وبی خبرم تا به خود آمدم و یه تکونی به خودم دادم و خواستم از تشک جدا شم انگاری چسپ دوقلو بهم زده باشن چشمتون روز بد نبینه از کمر به پائین فلج شده بودم 😂 این‌قدر مست کننده بود این اب🤷‍♀

#به_قلم_خودم
#چالش_نوشتن

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 1 نظر

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت

نظر از: معصومه [بازدید کننده]
معصومه
5 stars

عجب

1403/02/04 @ 22:05


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

جمعه های انتظار

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس