چالش نوشتن
09 اردیبهشت 1403 توسط ذاكري
حواسم پرت صحبت های مادرم بود که میگفت دختر کجائی بیا دیگه مثلآ خواستگاری تو اومدنا به محض اینکه خواستم یه چاشنی به چای جناب خواستگار اضافه کنم از بس هول شده بودم دستم رو اشتباهی زدم به نمکدونی که گوشه ی کابینت بود آخه دلم داشت از هوش میرفت تا مغز استخونم سوخت تا به خود اومدم که آخه چرا این وضعی شدم یادم اومدم که صبح همان روز داشتم لیست خواستگارایی که در کلباب کردن 😅 رو راست و ریس میکردم
بدم ثبت احوال که دستم به لبه ی برگه ایی که تو دستم بود، خورده و یه بریدگی به ظاهر کوچک اما در باطن عین یه شکافی عمیق ایجاد شده
#به_قلم_خودم
#چالش_نوشتن