آخرین روز عمرم
17 اردیبهشت 1403 توسط ذاكري
وقتی هدهد نامه رسان این پیغام بهم برسونه که معصومه خانم کوله بار رو ببند وقت سفرت رو به اتمام هست و به جائی که تعلق دارین باید برین از شنیدن از این خبر شاید مدهوش باشم از یک طرفی که دیگه نه بوسه ایی به دستان پر مهر مادرم میشه بزنم نه اینکه سر برسجده ی خاک بزارم و نیمه های شب با پدر عالیمان درد و دل کنم و صدای روح بخش اش بهم امید بده از طرف دیگر شادان که برا همیشه در آغوش معشوقم هستم و جای هیچ نگرانی نیست اما تا فرصت هست یه بلیط تهیه میکنم و راهی کربلا میشم و دل میسپارم به حسین فاطمه تا دقایق پایانی رو با اوسپری کنم ولحظه ی جان دادنم شهادتین در گوشم زمزمه کنه و بهم بگه دخترم خوب جائی رو انتخاب کردی و مثل حُر سرم رو به دامن بگیره 😭 در دامن اربابم ندای معبودم رو لبیک بگویم
#به_قلم_خودم
#چالش_نوشتن