جمعه های انتظار

  • خانه 
  • تلنگر ♥️#خدا_جان  معرفت مهدوی  آرامش رسیدن به خدا داستان  
  • تماس  
  • ورود 

من یک زنم

21 خرداد 1402 توسط ذاكري

من ایمان دارم
یک روز باران بند می آید و گریه های ما هم تمام می شود ، فردای بعد از طوفان صدای کلاغ های قهر کرده از بام همسایه شنیده می شود و دسته دسته مهمان های ناخوانده سر می رسند

رادیو های قدیمی هوش به سرشان می آید ، ترانه های از یاد رفته را می خوانند و آن کاست قدیمی که سال ها گم شده بود از لابلای کیف و دفتر های بچگی پیدا می شود

دوباره قنات خانه ما به آب می افتاد و حوضچه ها سنگی از ماهی به قرمزی می زند ، به هوای ماهی های گمشده راه آب را می گیریم و سر از خانه حاج خاتون در می آوریم

حتما که زیر خانه های حاج خاتون هنوز بوی شیرینی و میوه های خشک شده می دهد ، دستانش می لرزد و منه خجالتی با همه ی خودم می جنگم تا از میان دست هایش فقط یکی بردارم

کسی چه می داند ته قصه ما چه می شود ،
اما من ایمان دارم
بالاخره که انتظار ما سر می رسد و فال فروش پیر محل بساطش را به پا می کند ، دعا می کنم آن پرنده خوش خبر بهترین فالش را برای ما بردارد

خدا را چه دیدی شاید این خواب تکراری هرساله قبل از اینکه نور آفتاب غروب کند و چای قوری به سیاهی بزند تعبیر شود

من نمی دانم که می‌نویسد قصه مارا ، که می خواند قصه مارا و که می شنود قصه مارا …
لطفاً ته قصه مارا شیرین بنویس..

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

جمعه های انتظار

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس