جمعه های انتظار

  • خانه 
  • تلنگر ♥️#خدا_جان  معرفت مهدوی  آرامش رسیدن به خدا داستان  
  • تماس  
  • ورود 

سبک زندگی

24 آذر 1400 توسط ذاكري

حكايت كوتاه و شيرين?

مردی از اولیای الهی، 

در بیابانی گم شده بود. 

پس از ساعتها سردرگمی و تشنگی، 

بر سر چاه آبی رسید. 

وقتی که قصد کرد تا از آب چاه بنوشد. 

متوجه شد که آب چاه خیلی پایین است؛ 

با خود گفت بدون دلو و طناب نمی توان از آن چاه آب کشید. 

هرچه گشت نتوانست وسیله ای برای بیرون آوردن آب از چاه بیابد. 

لذا روی تخته سنگی دراز کشید و بی حال افتاد.

پس از لحظاتی، یک گله آهو پدیدار شد و بر سر چاه آمدند. 

و بلافاصله، از آب همان چاه سیراب شدند و رفتند. 

با رفتن آنها، آب چاه هم پایین رفت!

آن فرد با دیدن این منظره، 

دلش شکست و رو به آسمان کرد و گفت:

خدایا! می خواستی با همان چشمی که به آهوهایت نگاه کردی، 

به من هم نگاه کنی!

همان لحظه ندا آمد:

ای بنده من، 

تو چشمت به دنبال دلو و طناب بود، 

 اما آن زبان بسته ها، امیدی به غیر از من نداشتند، 

لذا من هم به آنها آب دادم!

سعی کنیم تنها امید و تکیه‌گاه مان رو فراموش نکنیم …

✅خدا

#سبک_زندگی

#حکایت

❤❤❤❤❤

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

جمعه های انتظار

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس