ارامشَ_دل_بیقرار
#ارامشَ_دل_بیقرار
روز آخر مدرسه که در هیاهوی جشن پایان سال بودیم و هرکدوم از بچهها با خودش برا سفره هفت سین چیزی آورده بود
دوتا از بچهها انگاری یه مقداری از هم دلخور بودن و از من خواستن پا درمیونی کنم و چراغ دلشون با آشتی روشن بشه و خداروشکر همینطور شد
جشن برگزار شد به خوبی و بچهها یه شادی و نشاطی بینشون موج میزد که یه جا بند نمی شدند و هرکدوم برا خودش یه برنامه ایی داشت
رفتم جلوشون با یه سلام وتبریک عید گفتم بچههای گلم نوبتی هم که باشه نوبت حلالیت طلبیدن هست و وقت وقت خدا حافظی 😓
موقع بازگشت به خونه یه غمی بزرگ شونه ام رو سنگین و قلبم رو دل واپس عین یه مادری که میخواد سفر بره و چند روزی بچهها رو به دستان مهر خدا میسپاره 🤕
هنوز که هنوزه چشمانم میخواد بارونی شه و اون اشکهای بلورین بر صورت نازک همچون برگ شقایق 😅 رقصان رقصان جا خوش کنن 😍
#به_قلم_خودم