مرد ساکن مهمان پذیر
24 اردیبهشت 1403 توسط ذاكري
پیرمرد سال خورده ایی که بعد از فوت همسرش راهی مهمان خانه شدتمام زندگی و خاطرات اش رو در یک چمدون جمع کرد و با خودش به عنوان یک دوست بهمراه برد هرروز بعد از نماز صبح با اون دستهای پینه بسته اش دستی مهربانی بر سر وصورت شیشه ای اتاق اش میکشید وپرده های بیرون رو تماشا میکردم و هرزگاهی چشمانش بارانی میشد همنشین وهم صحبت او شده بود قاب عکس دونفری وقتی دست های مهربانی بر روی لباس طور خانمش میکشید اون لطافت و نرمی رو حس میکرد و میگفت بیا بیاد دوران نامزدی که
باهم قهر میشدیم از اون قهرهایی که اندازه یه چشم بهم زدنی بیشتر طول نمیکشد یا بیا بریم قایم موشک من چشم میندم تو برو قایم شو الآنم عین همون دوران دوتا چای استکان آماده میکنم ونبات و شکر پنیر گل محمدی بغلش آماده میکنم
اخ کاش بچه هامون یکم معرفت داشتن
#چالش_نوشتن
#به_قلم_خودم